آن گل زود رس چو چشم بگشود
به لب رود خانه تنها بود
گفت: دهقان سالخورده که:«حیف
که چنین یکّه بر شکفتی زود
لب گشادی کنون بدین هنگام
که ز تو خاطری نیابد سود
گل زیبای من ولی مشکن
«کور نشناسد از سفید کبود
نشود کم ز من » بدو گل گفت»
نه به بی موقع آمدم پی خود»
کم شود از کسی که خفت و به راه
«دیر جنبید و رخ به من ننمود»
آن که نشناخت قدر وقت درست
زیر این طاس لاجورد چه جُست؟